کد مطلب:225202 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

پرسش مأمون بعضی مسائل را بر طریق مناظرات از ارباب حدیث
چون مأمون آن جواب مقرون به صواب را از آن جماعت بشنید گفت: «فانی أسألكم خبرونی: أی الأعمال كان أفضل یوم بعث الله عزوجل نبیه صلی الله علیه و آله؟» از شما می پرسم: كدام یك از أعمال أفضل بود در آ روزی كه خداوند عزوجل پیغمبرش صلی الله علیه و آله را به رسالت مبعوث گردانید؟ گفتند: «السبق الی الاسلام» سبقت گرفتن به اسلام یعنی مسلمان شدن، زیرا كه خداوند تعالی می فرماید: «و السابقون السابقون اولئك المقربون» آنانكه سبقت گرفته اند پیشی و سبقت با ایشان است و ایشان تقرب یافتگان به پیشگاه یزدان هستند، آیا هیچ دانسته اید كه



[ صفحه 52]



احدی در اسلام آوردن بر علی مقدم شده باشد؟

گفتند: در آن زمان كه علی مسلمانی گرفت در حداثت سن بود و حكمی و تكلیفی بر وی جاری نبود، أما أبوبكر در سن پیری اسلام آورد و حكم و تكلیف بر وی جاری بود و در میان این دو حالت فرق است، یعنی ایمان آوردن در حال تكلیف أفضل است از ایمان آوردن در حال خوردسالی.

این وقت مأمون گفت: با من خبر دهید: این ایمان آوردن علی آیا به موجب الهام خداوند عزوجل بود یا رسول خدای او را دعوت فرمود؟ اگر گوئید: از جانب خدای تعالی بدو الهام شد همانا علی را بر پیغمبر فضیلت داده اید، زیرا كه پیغمبر ملهم نمی شد بلكه جبرئیل از جانب پروردگار جمیل به آن حضرت نازل می شد و أحكام الهی را به حضرتش می رسانید و شناسائی می داد.

و اگر گوئید: ایمان آوردن علی برحسب دعوت فرمودن پیغمبر بود آیا این دعوت كردن پیغمبر از جانب خود پیغمبر بود یا به فرمان كردگار عزوجل؟ اگر گوئید: پیغمبر از جانب خودش علی را دعوت كرد همانا این امر مخالف صفتی است كه خدای تبارك و تعالی پیغمبر خود صلی الله علیه و آله را بدان ستوده در این قول خود و فرموده است: «و ما أنا من المتكلفین» و هم در آنجا كه می فرماید: «و ما ینطق عن الهوی».

و اگر این دعوت از جانب خداوند عزوجل بود پس محققا خداوند سبحانه و تعالی امر فرموده است پیغمبر خود را كه علی علیه السلام را از میان كودكان مردمان دعوت فرماید و او را بر ایشان برگزیند، پس در این حال دعوت فرمودن پیغمبر علی را بأمر خدای تعالی خواهد بود به علت وثوق پیغمبر به آن حضرت و عالم بودن پیغمبر به اینكه علی مؤید من عندالله است.

و خلتی دیگر این است كه مرا خبر دهید: آیا خداوند حكیم را روا می باشد كه مخلوق خود را به آنچه تاب و طاقت آن را ندارند تكلیف فرماید؟ اگر گوئید: بلی جایز است البته كافر شده اید، اگر گوئید: روا نیست و حكیم این كار را نمی كند «و لا یكلف الله نفسا الا وسعها» پس چگونه روا خواهد بود كه پیغمبر خدای صلی الله علیه و آله



[ صفحه 53]



دعوت فرماید كسی را به كاری كه قبول امر و به واسطه صغر سن او و حداثت روزگار او و ضعف او ممكن نباشد.

و خلت و صفت دیگر این است كه شما هرگز دیده اید و شنیده اید كه پیغمبر صلی الله علیه و آله دعوت فرموده باشد یكی از كودكان أهل خودش یا دیگران را به اسلام تا پیرو علی و مانند او شده باشد؟ پس اگر گوئید: دیگری را جز علی از جماعت صبیان دیگران دعوت نفرمود و انحصار به علی داشت، پس این خود یك نوع فضیلتی است مر علی را بر تمامت اطفال مردمان.

بعد از آن مأمون گفت: به من خبر دهید: بعد از سبقت به سوی ایمان كدام یك از أعمال أفضل است؟ گفتند: جهاد كردن در راه خدا، گفت: آیا دیده اید و شنیده اید كه برای یكی از آن ده تن یعنی عشره مبشره آنگونه جهاد كه برای علی در جمیع مواقف و غزوات پیغمبر روی داده پدید شده باشد؟ اینك جنگ بدر بود كه در آن محاربه شصت و چند تن از جماعت مشركان را بكشتند و از آن جمله بیست و چند نفر را علی بكشت و چهل نفر را سایر مردم به قتل رسانیدند.

در این حال یكی از جماعت حضار گفت: در آن حال أبوبكر در عریش و خیمه پیغمبر بود و تدبیر جنگ می نمود، مأمون گفت: شگفت گفتنی بیاوردی آیا أبوبكر بی پیغمبر مشغول تدبیر بود یا با پیغمبر بود و به آن حضرت شركت در تدبیر داشت یا پیغمبر را حاجتی در تدبیر و رأی أبوبكر بود كدام یك از این سه فرض را محبوب تر می شماری؟ آن مرد گفت: به خدای پناه می برم كه چنان گمان كنم كه أبوبكر به تنهائی بدون پیغمبر تدبیر حرب می كرد یا با پیغمبر شریك در تدبیر بود یا پیغمبر حاجتی به تدبیر او داشت!.

مأمون گفت: پس از اینكه أبوبكر در آن خیمه بوده باشد چه فضیلت است پس اگر این فضیلت أبی بكر از حیثیت تقاعد و دوری گرفتن از حرب است باری واجب می شود كه هر كس از حرب كردن فرو نشیند و تخلف از جهاد جوید فضیلتی از بهرش بر شمارند و او را از جماعت مجاهدان فی سبیل الله أفضل بخوانند و حال اینكه



[ صفحه 54]



خداوند عزوجل خود می فرماید: «لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر و المجاهدون فی سبیل الله بأموالهم و أنفسهم فضل الله المجاهدین بأموالهم و أنفسهم علی القاعدین درجة و كلا وعد الله الحسنی و فضل الله المجاهدین علی القاعدین أجرا عظیما».

أبوحمزه ی ثمالی در تفسیر خود می گوید: گاهی كه رسول خدای برای غزوه تبوك حركت فرمود جمعی از صحابه مانند كعب بن مالك از بنی سلمة و مرارة بن ربیع از بنی عمرو بن عوف و هلال بن امیه از بنی واقف و عبدالله بن ام مكتوم به واسطه نابینائی تخلف ورزیدند و عبدالله عرض كرد: یا رسول الله من نابینا هستم و از این روی از دولت مقاتله با دشمنان دین معذورم، پس خداوند آیه مباركه مسطوره را در حق این جماعت نازل فرمود.

می فرماید: مساوی و برابر نیستند آنانكه در خانه های خود نشسته اند از مؤمنان كه خداوند بیماری و عجز باشند با جهاد كنندگان در راه خدا به دستاری اموال خود در تهیه ی اسباب قتال و نفوس خود كه در معرض قتال درآورند.

و چگونه برابر تواند بود آن كس كه راحت و تن آسائی خود را برگزیند با آنكس كه در میدان قتال جان عزیز را بر طبق ارادت گذارد. تفضیل داده خدای تعالی جهاد كنندگان بأموال و نفوس خود را بر آنانكه تقاعد ورزند و عذر داشته باشند بپائید كه آن غنیمت و ظفرمندی و نام نیكو است و همه را از آنانكه معذور از قتال هستند و تقاعد ایشان از قتال به واسطه معذوری ایشان است و میل به جهاد دارند و نمی توانند وعده كرده است خدای تعالی ثواب و پاداشی نیكو كه بهشت است به واسطه ی حسن عقیدت و خلوص نیت و تفضیل و فزونی داده خداوند تعالی گروه مجاهدان را بر كسانی كه بدون عذری یا با عذر از قتال تقاعد گیرند، مزدی و اجری بزرگ.

از زید بن ثابت مروی است كه: چون این آیه مباركه نازل شد لفظ «غیر اولی الضرر» را متضمن نبود عبدالله بن ام مكتوم گفت: در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله شدم و عرض كردم: یا رسول الله حال من چون باشد كه نابینا و از جهاد



[ صفحه 55]



عاجزم، همان زمان آثار وحی بر آن حضرت ظاهر گشت و ران آن حضرت بر ران من بود ران مباركش چندان سنگینی پیدا كرد كه من بیمناك شدم كه رانم خورد و درهم شكند، و بعد از كشف آن حال فرمود: بنویس: «من المؤمنین غیر اولی الضرر».

بالجمله اسحاق بن حماد بن زید می گوید: از آن پس مأمون با من گفت: سوره ی «هل أتی علی الانسان حین من الدهر» را بر من فروخوان، پس من آن سوره را قراءت نمودم تا به این آیه شریفه رسیدم: «و یطعمون الطعام علی حبه مسكینا و یتیما و أسیرا - تا آنجا كه می فرماید: «و كان سعیكم مشكورا» مأمون گفت: این آیات در حق كدام كس نازل شده است؟ گفتم: در حق علی علیه السلام، گفت: آیا تو را رسیده است كه علی در آن هنگام كه مسكین و یتیم و اسیر را اطعام نمود فرموده باشد: «انما نطعمكم لوجه الله لا نرید منكم جزاءا و لا شكورا» بنابر آنچه خدای تعالی در كتاب خود وصف آن را فرموده است؟ گفتم: به من نرسیده است.

مأمون گفت: چون چنین است كه علی نفرموده است و خدای این توصیف را فرموده است پس از این روی خواهد بود كه خدای تعالی بر سریرت و نیت علی آگاه بود و این معنی را در كتاب خود اظهار فرمود تا اینكه امر علی را بر خلق بشناساند، آیا هیچ دانسته ی كه خداوند تعالی در هیچ چیزی اینگونه توصیف كه در امر بهشت در این سوره كرده است فرموده است كه می فرماید: «قواریر من فضة»؟ گفتم هیچ ندانسته و ندیده ام كه خدای تعالی اشیاء بهشتی را به این مثابه كه در این سوره وصف فرموده در جای دیگر صفت كرده باشد.

گفت: پس این خود فضیلتی دیگر است برای علی علیه السلام، و پرسید: قواریر از فضه چگونه و چیست؟ گفتم: نمی دانم، مأمون گفت: مراد این است كه ظروف و جام های بهشتی از نقره است كه مثل بلور و آبگینه درون آن دیده می شود همانطور كه بیرونش دیده می شود، و این كلام مثل قول پیغمبر صلی الله علیه و آله است: «یا اسحاق رویدا سوقك بالقواریر - و بقولی: یا انجشة رویدا سوقك بالقواریر»ای انجشه!



[ صفحه 56]



شتر زنان را آهسته بران و مراعات كن با زنان، و مقصود آن حضرت از قواریر زنها بود گویا زنها از حیثیت رقت و لطافت آبگینه و بلور هستند.

و قول رسول خدای صلی الله علیه و آله: «ركبت فرس أبی طلحة فوجدته بحرا» سوار اسب أبی طلحه شدم پس آن اسب را مانند دریا دیدم یعنی از كثرت دویدن و عرق ریختن چون دریا بود.

و مانند قول خدای عزوجل: «و یأتیه الموت من كل مكان و ما هو بمیت و من ورائه عذاب غلیظ» این جابر متكبر را از هر مكانی مرگ می رسد و نه مردنی است كه از عذاب خلاصی داشته باشد بلكه از عقب او عذابی سخت و هر آنی عذابش سخت تر از عذاب سابق می شود، یعنی گویا او را مرگ و آلام و تلخی جان كندن از همه طرف می رسد و اگر مراد ورود مرگ باشد اگر از یك طرف برسد هر آینه می میرد.

بعد از آن مأمون گفت: ای اسحاق آیا از آن كسان نیستی كه گواهی می دهی كه عشره ی مشره در بهشت خواهند بود؟ گفتم: آری، گفت: آیا نه چنان است كه اگر مردی با تو گوید: ندانم این حدیث صحیح است یا نیست آیا این مرد را كافر می دانی؟ گفتم: كافر نمی دانم، مأمون گفت: چه می بینی اگر این مرد بگوید: نمی دانم این سوره قرآن است یا نیست او را كافر می دانی؟ گفتم: بلی، گفت: چنان می بینم كه فضل آن مردی كه گوید: نمی دانم حدیث صحیح است یا نیست مؤكد است.

ای اسحاق خبر ده مرا از مرغ بریان آیا این حدیث را صحیح می دانی؟ گفتم: بلی، مأمون گفت: عناد تو ای اسحاق سوگند با خدای آشكار شد، ای اسحاق این حال و خبر طائر مشوی از این حال بیرون نیست كه بر همان طریق كه خبر وارد است یا دعای پیغمبر در حضرت خداوند داور مقبول شد یا مردود گردید یا اینكه خداوند آنكس را كه از خلق او فاضل است می شناسد و مفضول در حضرت خدا محبوب تر است یا این است كه خداوند تعالی فاضل را از مفضول نمی شناسد از این سه معنی كدام را دوست تر داری كه بگوئی؟ معلوم باد، مقصود مأمون از این سخن كه با اسحاق گفت: عناد تو ظاهر شد این است كه با وجود اینكه این



[ صفحه 57]



حدیث را قبول داری معذلك غیر علی را بر علی ترجیح دادی عناد تو ظاهر گشت.

بالجمله اسحاق می گوید: ساعتی سر بزیر افكندم پس از آن گفتم: یا أمیرالمؤمنین همانا خداوند عزوجل در حق أبی بكر می فرماید: «ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا» و در این آیه شریف نسبت می دهد أبوبكر را به شرف و صحبت پیغمبر خودش صلی الله علیه و آله.

مأمون در جواب گفت: سبحان الله چه قدر كم است علم بلغت در كتاب خدا آیا كافر مصاحب با مؤمن نشده پس این صحبت را چه فضیلتی است؟! آیا قول خدای عزوجل را نشنیده باشی: «قال له صاحبه و هو یحاوره أكفرت بالذی خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سویك رجلا» كه در اینجا خدای تعالی فطروس كافر را صاحب برادر او یهودای مؤمن قرار داده و می فرماید: صاحب فطرس یعنی یهودا با فطرس گفت: آیا كافر شدی به خداوندی كه تو را از خاك بیافرید پس از آن از نطفه خلق نمود و از آن پس تو را مردی آراسته گردانید یعنی با چنین خداوند قادری كافر می شوی كه تو را از هیچ همه چیز ساخت و خاك را گوهری تابناك فرمود؟! و هذلی شاعر می گوید:



و لقد عددت و صاحبی وحشیة

تحت الرداء بصیرة بالمشرق



كه در اینجا مركوب سواری خود را صاحب خود خوانده است، و ازدی شاعر می گوید:

و لقد ذعرت الوحش فیه و صاحبی

محض القوائم من هجان هیكل



كه اسب خود را صاحب و رفیق خود گردانیده است، و أما قول خدای تعالی: «ان الله معنا» پیغمبر با أبوبكر فرمود: اندوهناك مباش خدا با ما هست همانا خداوند با نیكوكار و فاجر می باشد.

آیا قول خداوند عزوجل را نشنیده باشی: «ما یكون من نجوی ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا أدنی من ذلك و لا أكثر الا هو معهم أینما كانوا» یعنی خداوند در همه جا و با همه كس و با همه چیز هست و بر هر پوشیده



[ صفحه 58]



و آشكاری دانا و بینا و شنوا است، پس این نیز فضیلتی مخصوص برای أبوبكر نیست و أما قول خدای: «لا تحزن» كه از جانب رسول خدای می فرماید: اندوهناك مباش مأمون گفت «فخبرنی عن حزن أبی بكر أكان طاعة أو كان معصیة؟ فان زعمت أنه كان طاعة فقد جعلت النبی صلی الله علیه و آله ینهی عن الطاعة و هذا خلاف صفة الحكیم، و ان زعمت أنه معصیة فأی فضیلة للعاصی».

خبر گوی مرا از حزن و اندوه أبوبكر آیا طاعت بود یا معصیت؟ اگر طاعت بود پس بایستی همچو مقرر داری كه پیغمبر صلی الله علیه و آله از طاعت نهی می فرمود و این كار مخالف صفت و گفتار و كردار شخص حكیم دانشمند است، و اگر آن حزن را معصیت می شماری پس برای عاصی كدام فضیلتی خواهد بود؟!

راقم حروف گوید: علماء خاصه این حزن را از جمله ی مطاعن شمارند و گویند: اگر او را قوت ایمان و صدق ایقان بود چگونه در جائی كه پیغمبر حاضر و ناظر است اندوهناك یا بیمناك و مضطرب می گشت!.

بالجمله مأمون گفت: خبر دهید مرا از این قول خدای عزوجل: «فأنزل الله سكینته علیه» پس خداوند تعالی نازل فرمود سكینه و سكون و وقار خود را بر او، بر كدام كس نازل فرمود.

اسحاق گفت: بر أبوبكر، زیرا كه پیغمبر صلی الله علیه و آله از سكینه مستغنی بود مأمون گفت: خبر ده مرا از قول خداوند عزوجل كه می فرماید: «و یوم حنین اذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شیئا و ضاقت علیكم الأرض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین ثم أنزل الله سكینته علی رسوله و علی المؤمنین».

و در روز غزوه ی حنین كه از كثرت لشكر خودتان به عجب و غرور افتادید از این روی هیچ چیز شما را توانگر نساخت و زمین با آن وسعت بر شما تنگی گرفت و از آن پس روی بفرار و باز پس آوردید بعد از آن خداوند تعالی سكینه و سكون و آرام خود را بر رسول خودش و بر مؤمنان فرو فرستاد، مأمون گفت: می دانی این مؤمنان كه خداوند عزوجل در این موضع اراده فرموده است كیانند؟ گفتم: نمی دانم.



[ صفحه 59]



گفت: همانا روز جنگ حنین مردمان منهزم شدند و با رسول خدای جز هفت تن از بنی هاشم باقی نماندند علی علیه السلام با شمشیر خود می زد و عباس لجام استر پیغمبر را گرفته بود و آن پنج تن دیگر در پیرامون پیغمبر فراهم بودند از بیم اینكه از اسلحه كفار آسیبی به رسول مختار برسد، و با این حال بودند تا گاهی كه خداوند تعالی رسول خود را ظفر بخشید، و مقصود از مؤمنین در این موضع علی علیه السلام و آنان هستند كه از بنی هاشم حاضر بودند.

پس أفضل كیست آیا آنكس كه در چنین موقع بیمناك محاربه ی كفار و فرار گروهی از لشكر از گرد پیغمبر با پیغمبر بپائید و سكینه و آرامش بر پیغمبر و بر او وارد شد با حضور پیغمبر خدای؟ یا كسی كه در غار با پیغمبر بود و سكینه بر پیغمبر نازل شد و او را آن اهلیت و شایستگی نبود كه سكینه بر وی نازل شود.

ای اسحاق أفضل كیست؟ آیا آنكسی است كه در غار با پیغمبر بود یا كسی است كه در خوابگاه پیغمبر بخوابید و خویشتن را برخی پیغمبر گردانید تا گاهی كه پیغمبر به آن مكانی كه قصد هجرت داشت برفت.

همانا خداوند تعالی پیغمبر خود علیه السلام را امر فرمود كه علی را امر فرماید كه بر فراش پیغمبر بخوابد و پیغمبر را بجای خودش نگاهبانی نماید، و پیغمبر علی علیه السلام را به این كار مأمور ساخت علی عرض كرد: «یا نبی الله أتسلم؟ قال: نعم، قال: سمعا و طاعة» ای پیغمبر خدای آیا به اینكه من در خوابگاه تو بخوابم و جان خود را فدای جان تو بگردانم سالم می مانی؟ فرمود: بلی، عرض كرد: بالسمع و الطاعة پس از آن علی علیه السلام بخوابگاه آن حضرت بیامد و جامه ی خواب پیغمبر را بر روی كشید.

جماعت مشركان در پیرامون آن حضرت در آمدند و هیچ شكی و شبهتی نداشتند كه وی پیغمبر است كه به خوابگاه خویشتن اندر است، و جملگی قرار بر آن نهاده بودند كه از هر بطنی و طایفه از قریش مردی ضربتی بر رسول خدا بزند تا نتوانند بنی هاشم خون پیغمبر را بخواهند.

یعنی این تدبیر را كرده بودند كه همه قبایل شریك خون حضرت بشوند



[ صفحه 60]



تا بنی هاشم را قدرت خون طلبی نماند، و علی علیه السلام تمام سخنان آن جماعت و تدابیر ایشان را در تلف نفس خودش می شنید و این جلمه اسباب آن نشد كه آن حضرت را ترس و جزعی درسپارد چنانكه أبوبكر را فرو گرفت با اینكه او در غار در صحبت رسول مختار و فرستاده ی خداوند قهار بود، و علی علیه السلام تنها بود و علی همواره صبر كرد و بامر خدای تسلیم داشت.

از آن پس خداوند تعالی ملائكه را بفرستاد تا آن حضرت را از گزند جماعت قریش بازداشتند، و چون صبح بردمید علی علیه السلام برخاست آن قوم روی با او آوردند و گفتند: محمد كجا است؟ فرمود: «و ما علمی به» مرا چه علمی به او است، گفتند: تو ما را فریب دادی، و از آن پس علی علیه السلام با پیغمبر ملحق شد و همواره علی بر همه كس و همه چیز أفضل بود و روز تا روز بر خوبی و خیر او افزوده می شد تا گاهی كه خداوند او را نزد خود برد در حالتیكه آنحضرت ستوده و پسندیده و آمرزیده بود.

راقم حروف گوید: از این پیش در ذیل احوال هارون الرشید و احتجاج حسنیه با علمای عهد شرحی مبسوط از این گونه أحادیث و أخبار و بیانات وافیه مسطور شد.

بالجمله مأمون گفت:ای اسحاق آیا حدیث ولایت را روایت نكرده باشی؟ گفتم: بلی روایت كرده ام، مأمون گفت: روایت كن یعنی برای من قراءت نمای، پس روایت نمودم گفت: آیا نمی بینی واجب شده است برای علی علیه السلام آنچه واجب نشده است برای آن دو تن یعنی برای علی حقی بر أبوبكر و عمر در این حدیث واجب شده است چیزی برای أبوبكر و عمر بر علی علیه السلام واجب نشده است، یعنی اینكه پیغمبر صلی الله علیه و آله در غدیرخم فرمود: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» پس ثابت و واجب فرمود حق ولایت علی را بر أبوبكر و عمر بقرینه كلام بعد. اسحاق گفت: من به مأمون گفتم: مردم می گویند كه این كلام پیغمبر: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» از طرف زید بن حارثه بود، یعنی چون زید غلام پیغمبر بود مقصود پیغمبر این بود كه زید بن حارثه را كه من مولای او و بر وی آقا هستم علی بر او مولی است.



[ صفحه 61]



مأمون گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله این كلام را در كجا فرمود؟ گفتم در غدیرخم بعد از مراجعت فرمودن از حجةالوداع، مأمون گفت: در چه زمان زید بن حارثه مقتول شد؟ در غزوه ی موته، مأمون گفت: آیا مگر نه آن است كه زید بن حارثه قبل از حكایت غدیرخم كشته شد، گفتم: آری.

گفت: پس با من خبر گوی: اگر تو را پسری باشد به سن پانزده سال و نگران شوی می گوید: غلام من غلام پسر عم من است أیها الناس پس بپذیرید آیا اینگونه سخن و حركت را از وی ناخوش و مكروه می شماری؟ گفتم: آری یعنی نهایت ركاكت را دارد كه بگوید: بنده و مملوك من مملوك او است كه می تواند او را آزاد كند و حال اینكه خدا اختیارش را بدست من داده است ای مردمان این سخن را بپذیرید.

مأمون گفت: آیا پسرت را منزه می گردانی از آنچه پیغمبر صلی الله علیه و آله را از آن تنزیه نمی كنید، و یحكم آیا فقهای خودتان را ارباب خودتان قرار داده اید؟! خداوند عزوجل می فرماید: «اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله».

جماعت مسیحی دانشمندان و رهبانان خود را خدایان خود شمردند و حال اینكه جماعت مسیحیان نه روزه از برای ایشان گرفتند و نه نماز از بهر ایشان خواندند لكن احبار و راهبان ایشان به آن جماعت امر كردند و آن جماعت اطاعت مرا ایشان را كردند، پس فقهای شما نیز همانگونه مطاع شما و شما مطیع ایشان شدید.

پس از آن مأمون گفت: این قول پیغمبر صلی الله علیه و آله را با علی علیه السلام: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی» روایت كرده؟ گفتم: بلی، گفت: آیا نمی دانی هارون برادر اعیانی موسی علیهماالسلام بود یعنی برادر پدری و مادری بودند، گفتم: آری می دانم.

مأمون گفت: آیا علی علیه السلام نیز چنین بود یعنی با پیغمبر برادر اعیانی بود و سمت اخوت حقیقی داشت؟ گفتم: چنین نبود، گفت: هارون پیغمبر هم بود و علی پیغمبر نبود، پس برای علی این دو منزلت كه اخوت و نبوت نداشت كه پیغمبر با او فرمود: تو با من به منزلت هارونی از موسی: پس منزلت سوم كه موجب تناسب



[ صفحه 62]



این كلام پیغمبر باشد جز خلافت چیزی نماند.

و اینكه پیغمبر فرمود: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی» به علت این بود كه منافقان با همدیگر همی گفتند: پیغمبر چون به سفر حركت كرد علی را در مدینه بر سر زنان و اطفال بر جای خود گذاشت و او را در اینجا بجای خود نشاند و با خود به جهاد نبرد، و گروهی از منافقان گفتند: همانا رسول خدای را از علی ثقلی در خاطر است و الا چرا او را با خود حركت نداد.

چون علی علیه السلام بشنید برخاست و سلاح جنگ بر تن بیاراست و از مدینه بیرون شد و نماز دیگر را در زمین جرف به حضرت پیغمبر پیوست و عرض كرد: یا رسول الله تو در هیچ غزوه ی مرا بجای نگذاشته ی چون است كه در این سفر بجای می گذاری اینك مردم اینگونه سخن می كنند.

پیغمبر فرمود:ای برادر من به مكان خود بازشو، چه مدینه جز با من یا با تو نظام نیابد و توئی خلیفه من و دار هجرت من و قوم من و امت من و توئی وصی من و وزیر من و خلیفه من و وارث من چنانكه هارون موسی را بود الا اینكه بعد از من پیغمبری نباشد، اكنون بازشو و در مدینه بباش و بكفایت امر من بگذران.

بالجمله مأمون گفت: اینكه رسول خدای علی را در جای خود گذاشت برای این بود كه علی ثقل و أهلبیت و ظهیر او بود و از آن بیمناك بود كه كشته شود خواست خویشتن را آسایش بخشد این سخن را فرمود كه من نه تنها این كار كرده ام بلكه موسی نسبت به هارون چنین رفتار نمود و علی نسبت به من به منزلت هارون است نسبت به موسی.

و نشاندن موسی هارون را به جای خود و این حكایت چنان است كه خدای تعالی از موسی می نماید و می فرماید كه: موسی به هارون فرمود: «اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین»ای هارون در جای من در میان قوم من بنشین و امور ایشان را قرین اصلاح بدار و راه فساد اندازان را در پی مباش.

راقم حروف گوید: این خلیفتی علی علیه السلام در سال نهم هجری و قضیه سفر



[ صفحه 63]



پیغمبر بأرض روم و جنگ تبوك روی داد و این غزوه آخرین غزوات پیغمبر است و در این سفر از منافقان جمعی از ملازمت ركاب رسول خدای صلی الله علیه و آله تخلف گزیدند و به معاذیر مختلفه اجازت اقامت در مدینه گرفتند و بخاطر اندر نهادند كه اگر سفر رسول خدای به طول انجامد یا در غزوه ی تبوك كشته گردد سرای مباركش را بنهب و غارت در سپارند و أهل و عشیرت رسول خدای را از مدینه خارج كنند.

جبرئیل به رسالت به رسول آمد كه خدای می فرماید: در این سفر آهنگ به جنگ نخواهد رفت علی علیه السلام را در مدینه به خلیفتی باز گذار تا گروه منافقان از اندیشه خود باز ایستند و مردمان بدانند كه خلافت و نیابت تو بعد از تو او راست، لاجرم پیغمبر علی را حاضر ساخت و منبر و محراب را با او گذاشت و حمایت عشیرت و حراست بلد را از او خواست و با زنان خویش فرمود: علی را بر شما خلیفه گردانیدم به فرمان او اطاعت كنید.

جماعتی از علما بر آن هستند كه آن كلمات پیغمبر «أنت منی به منزلة هارون من موسی» نص بر خلافت علی علیه السلام است، و اگر در آن سفر كار به جنگ می رفت هرگز خدا و رسول خدا علی را در مدینه نمی گذاشتند.

راقم حروف گوید: شأن و جلالت أمر جهاد فی سبیل الله خصوصا در ركاب پیغمبر خدا را خدای و پیغمبر خدای دانند چیست، پس اینكه پیغمبر با علی علیه السلام می فرماید: آیا خوشنود نمی شوی كه با من به منزله ی هارون از موسی باشی؟ وقتی این فرمایش را می كند كه در توقف علی علیه السلام در مدینه و تقاعد از أمر چنین جهاد شرافت بنیاد، دارای مقامی دیگر باشد كه بسیاری بر آن أمر جهاد رفیع تر و شریفتر باشد و این مقام و مرتبت خلافت پیغمبر است كه عین خلافت خداوند است.

و اینكه در این حدیث فرمود: مگر اینكه بعد از من پیغمبری نیست یعنی هارون برادر موسی رتبت پیغمبری داشت و تو پیغمبر نیستی، چه ختم نبوت به من شده است أما اگر خاتم الأنبیاء نبودم و نبوت ختم به من نمی شد تو نیز لیاقت نبوت داشتی و حالا هم كه این رتبه را نمی شاید داشته باشی مقام و منزلتی دیگر داری كه



[ صفحه 64]



به واسطه آن شرف و لیاقت می توانی با من به منزله ی هارون باشی كه عبارت از خلافت و وزارت و وصایت و ولایت و وراثت باشد و با این شئونات مستعد و شایسته اخوت با من می باشی، چه در سایر اوصاف و اخلاق با من برابری.

و این معنی را باید دانست كه اطوار پیغمبر غیر از دیگر كسان است، چه به جمله از جانب خداوند است، و پیغمبر می دانست در این سفر تبوك جنگی و قتالی پیش نمی آید پس از چه روی بر جان خود یا جان علی بیمناك می شد.

در آن غزوات كه جنگهای عظیم و بسیار دشوار در میان نمی آمد این اندیشه را نداشت و علی را در هر مبارزت و مقاتلتی كه بسیار خطرناك و مهیب می نمود و دیگران كناری می گرفتند می فرستاد، و چشم دردناك او را با آب دهان مبارك شفا می بخشید و به جنگ جنگ آوران شیر چنگ و شیرافكنان پلنگ خوی مأمور می كرد، و گاهی اظهار اندوه و زاری می نمود و نصرت علی را دعا می نمود با اینكه می دانست منصور كیست و مقهور كیست تا در ظاهر چنین نماید كه با اینكه به آن درجه با علی علیه السلام مهر و عطوفت دارد آن حضرت را به جنگ دشمنهای خونخوار و كام اژدهای آتش بار می فرستد و در امر جهاد ملاحظه دور و نزدیك و محبوب و مبغوض را نمی نمود تا صدق توجه و خلوص عقیدت خود را به دیگران باز نماید و اسباب تحریص و ترغیب و تشجیع مجاهدین گردد.

پس اگر در این سفر آنگونه فرمان كرد برای آن بود كه علی علیه السلام به واسطه پاره ی كلمات منافقین آن عرض را در حضرت پیغمبر نماید و برحسب مناسبت حال رسول خدا آن جواب را كه دلالت بر خلافت و جلالت آن حضرت داشت باز گوید و بازنماید كه در غیاب رسول خدا در مقامی كه جز رسول خدای را نمی شاید و غیبت آن حضرت واجب شود جز علی علیه السلام هیچكس نمی تواند به خلافت و نیابت و ریاست و وصایت رسول خدای جای كند و شئونات عالیه آن حضرت را ظاهر فرماید.

از این بود كه چون از سفر تبوك بازگشت و از مسجد به خانه خود درآمد و در حجره خویش جای نمود و فرمود: «الحمدلله علی ما رزقنا فی سفرنا هذا من أمر



[ صفحه 65]



و حسنة و من بعدنا شركائنا» و مقصود از شركاء، علی مرتضی و جماعتی است كه برحسب امر پیغمبر در مدینه متوقف بودند.

عایشه عرض كرد: یا رسول الله شما زحمت سفر كشیدید چگونه آنانكه در خانه غنوده اند با شما شریك باشند؟ فرمود: جماعتی در مدینه بودند كه ما هیچ وادی و منزل نه پیمودیم جز اینكه ایشان با ما همراه بودند، كنایت از اینكه به صورت معنی با ما بودند ما غازیان ایشان بودیم و ایشان قاعدان ما سوگند با خدای كه تیر دعای ایشان بر دشمنان گذرنده تر است از سلاح ما، و این معنی بدیهی است كه اثر اكمل و اشرف و افضل قاعدان علی علیه السلام و این شئونات از بركت وجود مبارك آن حضرت است.

و یكی از شئونات اخوت و خلافت در همین است كه توقف و حركت او موجب اجر و ثواب و مقامی باشد كه با جهاد پیغمبر تفاوت نكند بلكه افضل باشد و جز خلیفه و برادر و ولی و وصی و وارث كدام كس را این رتبت و منزلت حاصل تواند شد و نیز برخورده بینان معلوم می شود كه هر قدر زمان ارتحال رسول خدا به دیگر جهان نزدیكتر می شد، در تقریر شئونات جلیله و مراتب عالیه خلافتیة و وصاییة و وراثیة أمیرالمؤمنین بیشتر سخن می كرد و برهان ساطع اقامت می نمود.

چنانكه در سفر تبوك آخرین غزوات خود آن حضرت را در دارالهجره و منبرگاه و مسجد و منزل و أهل بیت و عشیرت و خواص خود و أهل مدینه و امت خود خلافت داد و بعد از مراجعت از تبوك و تجلیل أمیرالمؤمنین و نزول آیه شریفه «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقین» كه در تفسیر آن فرموده اند: «و كونوا مع علی و أصحابه» و حافظ أبونعیم كه از علمای سنت و جماعت است روایت كند كه: این آیه در شأن علی علیه السلام وارد شده است و جز این از دیگر آیات و فضایل مذكور فرمود.

و در همان اوقات جناب أبی بكر از طرف رسول خدای صلی الله علیه و آله مأمور شد كه چهل آیه از سوره ی مباركه برائت را به مكه برده تبلیغ نماید، و چون حسب الأمر



[ صفحه 66]



پیغمبر راه برگرفت و از مسجد ذوالحلیفه احرام بستند و چندی راه پیمودند، جبرئیل به پیغمبر بیامد و سلام خداوند را بیاورد عرض كرد: «لا یؤدیها عنك الا أنت أو رجل منك» این آیات را از قبل تو ادا نمی كند جز خودت یا مردی از تو باشد و بروایتی جبرئیل به صراحت عرض كرد: این آیات را غیر از علی ابلاغ نمی كند.

لاجرم رسول خدای صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را طلب فرموده جماعتی را ملازم ركابش فرمود، و علی علیه السلام به طوری كه در تواریخ مشروح است بر ناقه عضبای پیغمبر بر نشست و جماعتی از اصحاب خاص پیغمبر مثل جابر بن عبدالله ملتزم خدمت آن حضرت بودند، و آن حضرت برفت و أبوبكر را در عرض راه در منزل ذی الحلیفه و روحا دریافت و فرمان رسول را بگذاشت و آیات را بگرفت و به جانب مكه راه برداشت.

و در این مقام و پاره آیات برائت كه در وصف علی علیه السلام و شئونات او نازل شده است باز نموده اند كه علی به منزله شخص پیغمبر و از تمام مردمان ممتاز است و همچنین به تفاریق از فضایل و مقامات أمیرالمؤمنین باز نمود، و این جمله مقدمه سفر حجةالوداع شد كه آخرین سفر حج رسول خدای است، و در همین سال حكایت مصالحه نجران و نزول آیه مباهله بود كه مشروحا مذكور و مؤید سایر آیات و دلالت أمیرالمؤمنین گردید.

و در همین سال علی علیه السلام را به سفر یمن مأمور كرد و در تشییع و تشریف آن حضرت علامات امتیاز وجود مباركش را از تمام مخلوقات باز نمود و در شئونات و مناقب آن حضرت پیاپی سخنها كرد و فرمود: بعد از من بهترین أهل جهان است و فرمود: «من آذی علیا فقد آذانی» و خالد بن الولید را به فرمان پذیری علی علیه السلام امر فرمود، و حجةالاسلام و حج التمام و حجةالابلاغ از اسامی متعدده حجةالوداع است، و در حقیقت اصل ابلاغ رسول خدا در این سفر بود كه ابلاغ امر خدای را در امر ولایت و خلافت علی علیه السلام در غدیرخم فرمود و برای همین امر او را از یمن احضار كرد تا به مكه به خدمت پیغمبر آید.

و چون از حجةالوداع بپرداخت و به غدیرخم رسید ادای خطبه مشهوره



[ صفحه 67]



و ابلاغ امر الهی را در خلافت و ولایت علی علیه السلام بفرمود و گفت: «الحمدلله علی كمال الدین و تمام النعمة و رضی الرب برسالتی و الولایة لعلی من بعدی» و عمر درتهنیت علی علیه السلام گفت: «بخ بخ لك اصبحت مولای و مولی كل مؤمن و مؤمنة» و هر گروهی با علی علیه السلام بیعت می كرد رسول خدای می فرمود: «الحمدلله الذی فضلنا علی جمیع العالمین» و در اینجا بصیغه جمع ادا فرمود تا شامل علی علیه السلام و أهل بیت باشد.

و چون به مدینه مراجعت فرمود با تمام حاضران فرمود و بدست مبارك اشارت كرد بسوی علی و گفت: این برادر من و وصی من و وارث من است و قیام نماینده به امور شما و امور تمام امت من است بعد از من پس فرمان پذیر او باشید به هر چه فرمان كند و بی فرمانی او را نكنید كه هلاك می شوید.

بعد از آن با علی علیه السلام فرمود: این زنان را با تو می سپارم كه نگاهداری كنی و وجه معاش ایشان را برسانی مادام كه فرمان پذیر تو باشند و ایشان را امر كن به امر خود و نهی كن از آنچه تو را بشك می اندازد، و اگر بی فرمانی كنند ایشان را رها كن و طلاق بگوی.

علی عرض كرد: یا رسول الله ایشان زنانند خوی ایشان است سستی در امور و رأی، فرمود، چنانكه صلاح ایشان را در مدارا دانی مدارا كن و هر كه تو را بی فرمانی كند طلاق بگو طلاقی كه خدا و رسول از آن شاد گردند، زنان به جمله لب فرو بستند و سخن نكردند مگر عایشه كه عرض كرد: یا رسول الله هرگز ما چنین نبودیم كه امری فرمائی و جز آن كنیم.

پیغمبر فرمود: بلی یا حمیرا نه چنین است بلكه مخالفت من نمودی بدترین مخالفت، و به خدا سوگند كه همین سخن را كه اكنون فرمایم مخالفت خواهی كرد و نافرمانی علی خواهی نمود بعد از من و بیرون خواهی رفت رسوا و علانیه از آن خانه كه من تو را در آنجا می گذارم و چند هزار كس در گرد تو انجمن خواهند گردید و عاق او خواهی شد و عاصی پروردگار خواهی شد، و در راهی كه عبور خواهی كرد سگان



[ صفحه 68]



حوئب سر راه تو فریاد خواهند نمود و این امری است كه البته واقع خواهد شد و ایشان را رخصت داد تا به خانه های خود مراجعت كردند.

و از اینجا شأن و مقام أمیرالمؤمنین علیه السلام معلوم می شود كه نفس پیغمبر و برادر پیغمبر و خلیفه ی بلافصل پیغمبر است كه طلاق زنان خود را در نافرمانی علی علیه السلام با او گذاشت، و می توان گفت با آن حضرت بود یعنی شأن آن حضرت مقتضی این حال بود و هر یك از زنان پیغمبر عصیان آن حضرت را ورزیده باشند اگر چه أمیرالمؤمنین علیه السلام او را بلفظ مباركش مطلقه نفرموده باشد بالطبیعه مطلقه است، چه رسول خدا از وی مباینت و جدائی خواهد داشت و چنین زنی را محرمیتی در حضرت ختمی مرتبت نیست و رشته نسبت زوجیت او بالأصاله مقطوع و از مصاحبت آن حضرت منفصل است.

و اینكه رسول خدای صلی الله علیه و آله در سفر حجةالوداع تبلیغ امر خداوندی را در خلافت علی علیه السلام بعد از مراجعت از مكه در غدیرخم بنمود این نیز سندی دیگر بر صحت این امر است، چه وصیت هر كسی در پایان زمان و قطع امید از زندگانی و نزدیك شدن سفر آن جهانی است.

و اگر چه علی علیه السلام چنانكه می فرماید: «كنت مع الأنبیاء سرا و مع محمد صلی الله علیه و آله جهرا» از روز ازل ولایتش با نبوت پیغمبر پیوسته بود لكن رسول خدای صلی الله علیه و آله را به واسطه ی بعضی حكمتها و بغض و مخالفت مخالفین در آغاز اسلام و ضعف مسلمانان لازم نبود كه در بدایت امر اینگونه تصریح فرماید.

اگر چه از فضایل و مناقب و اخوت و وزارت و وصایت و امامت و ولایت و وراثت و خلافت آن حضرت بسیاری مذكور می داشت أما به این طور كه از جهاز اشتران در چنان بیابان جحفه و آن كثرت مردمان و حج گذاران منبر گذارد و آن طور خطبه براند و برخلافت علی علیه السلام به فرمان خداوند و ابلاغ جبرئیل تبلیغ و تلویح فرماید و مردمان در خدمت أمیرالمؤمنین به عرض تهنیت و تبریك پردازند و موافق و منافق تحیت و درود فرستند اختصاص به این زمان و مراجعت از حجةالوداع داشت.



[ صفحه 69]



گویا این سفر و این وداع مصمم به تتمیم امر وصایت و تكمیل تبلیغ رسالت و تعیین بالتصریح خلیفه و خلافت بود، و این استوارترین أدله خلافت بلافصل است چه می رساند كه رسول خدای بار تبلیغ و تودیع ودایع و تسلیم امانت و ودیعت را بگذاشت.

و نیز اگر پاره زنان آن حضرت كه مخالفت ایشان با علی علیه السلام به واسطه بغضی و كینی كه به واسطه پدران خودشان و ملاحظه تقدم ایشان برای امر خلافت خمیرمایه فطرت بود، بعد از وفات پیغمبر اسباب فتنه و انقلاب و غاصبیت منصب منصب خلافت خواهند شد، چندان در فرمان برداری علی علیه السلام و اطاعت اوامر آن حضرت تأكید نمود تا به آنجائی كه برای خوف ایشان و تحذیر از مخالفت نمودن با آن حضرت طلاق ایشان را به اختیار آن حضرت نهاد، و این كار از هیچ پیغمبری با ولی و خلیفه خود اتفاق نیفتاد، و چنین شأن و مقامی و اقتدار و اختیاری برای هیچ یك از اوصیاء و خلفای أنبیاء عظام علیهم السلام پدید نگشته است، و لطایف این مسائل و دقایق این حقایق برخورده بینان هوشیار و هوشیاران خورده بین مكتوم و مجهول نیست.

بالجمله می گوید: در جواب مأمون گفتم: همانا موسی در حیات خود هارون علیهماالسلام را خلیفتی داد و از آن پس به میقات پروردگار خود برفت، أما پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در هنگامی كه به جنگ تبوك می رفت خلیفه ی خود ساخت یعنی این خلیفتی علی با خلیفتی هارون فرق دارد، زیرا كه موسی چون به میقات پروردگار برفت هارون را بر تمام قوم خود خلیفه ساخت أما پیغمبر چون به غزای تبوك سلوك نمود بیشتر قوم او در خدمتش به محاربت برفتند و علی را بر جماعتی از قوم خود خلیفه ساخت كه زنان و اطفال باشند و شاید اگر بر جمیع آنها خلیفه گردانیده باشد بعد از وفات پیغمبر باشد نه در زمان زندگی.

مأمون گفت: خبر ده مرا از موسی گاهی كه هارون را خلافت داد آیا در آن هنگام كه به میقات پروردگار خود می رفت آیا یكی از اصحابش با او بود؟



[ صفحه 70]



گفتم: بلی، گفت: آیا هارون را بر تمامت ایشان یعنی چه آنانكه با موسی بودند چه آنانكه نبودند خلیفه گردانید؟ گفتم: آری، گفت: كار علی نیز بر این منوال است پیغمبر صلی الله علیه و آله گاهی كه به جنگ می رفت او را بر جمیع قوم خود خلیفه ساخت درباره ضعفاء و نساء و صبیان، زیرا كه بیشتر قوم آن حضرت با آن حضرت بودند و اگر چه پیغمبر او را بر جمیع ایشان خلیفه نموده بود.

و دلیل بر اینكه پیغمبر علی علیه السلام را خلیفه بر تمام ایشان گردانیده بود گاهی كه به سفری غیبت می گرفت و همچنین بعد از وفاتش نیز او را خلیفه ساخته است كلام آن حضرت است: «علی منی به منزلة هارون من موسی الا أنه لا نبی بعدی» و آن حضرت وزیر پیغمبر هم هست به سبب همین قول، زیرا كه موسی در حضرت خدای دعا كرد و عرض نمود: «واجعل لی وزیرا من أهلی هارون أخی اشدد به ازری و اشركه فی أمری».

بر قرار دار برای من وزیری و یاری كننده ی از كسان خود من و آن كس هارون است كه برادر من است، محكم گردان بدو پشت مرا و شریك گردان او را در كار من یعنی انباز گردان او را با من در امر نبوت، پس چون علی علیه السلام نسبت به پیغمبر به منزله ی هارون نسبت به موسی باشد پس علی وزیر پیغمبر خواهد بود چنانكه هارون وزیر موسی بود و علی خلیفه ی پیغمبر می باشد چنانكه هارون خلیفه ی موسی بود.

راقم حروف می گوید: مزیت علی علیه السلام نسبت در كار هارون و موسی این بود كه بعد از آنكه هارون به خلیفتی موسی بنشست و فتنه سامری و كفر بنی اسرائیل طغیان كرد و موسی بازگشت و از شدت خشم الواح را بر زمین بزد و در هم شكست و ریش و سر هارون را بگرفت و مؤاخذه نمود، هارون عرض كرد: «یابن أخی لا تأخذ بلحیتی و لا برأسی - تا آخر آیه مباركه».

أما علی علیه السلام هیچ وقت در هیچ گاهی مورد خطاب و عتاب و پرسش و خشم رسول خدای نشد، و هر كاری كرد مطابق رضای خدا و رسول خدا و سرور قلب و روشنی چشم پیغمبر بود، و همیشه رسول خدا افعال و اعمال آن حضرت را تمجید



[ صفحه 71]



و تحسین می نمود و آن بیانات را در فضایل و مناقب آن حضرت می فرمود كه همه كس شنیده و دیده است.

و اگر تنی از زنهای آن حضرت یا دیگران در غیبت آن حضرت سخنی به عرض پیغمبر می رسانیدند و فتنه و فساد در نظر داشتند موجب خشم و انزجار و نهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و اعراض آن حضرت می گردید، و هارون با اینكه برادر موسی و پیغمبر خدا بود هیچ وقت مورد این گونه عنایات و اختیارات نمی گشت، و چون سخنان حاضران و مأمون به این مقام رسید مكالمات ایشان و أهل حدیث به پایان پیوست.